حس
میکنم تکه تکه شده و حالا در حال
تمام شدنم و زندگی هر بخشش تکه ای از مرا کنده و تقریبا
چیزی از منه تکه تکه شده باقی
نمانده ...دارم تمام شدنم را با چشمان خود تماشا میکنم و در ذهنم میگذرد که آیا اینبار هم میتوانم بیاستم؟!میتوانم دوباره بلند شوم؟ یا این ته ته تهش است؟
نکند تمام زندگی ام سرابی بیش نبوده؟ دوباره سوزش معده بعد از دوسال به سراغم آمده و من چیزی به خانواده نگفتم ...
من توانستم یاد بگیرم در هر شرایطی خود را کنترل کنم و اتفاقات را مهار کنم و با تمام اوضاع بد بخندم و حال خانواده ام را خوب کنم و خداراشاکرم که موفق بودم تا امروز ...
این روز ها اما حس میکنم انگار من در حال تمام شدنم و حواسم نیست !
دلتنگ پدربزرگم هستم و حتی امروز بر سر قبرش ذره ای اشک نریختم و فقط تماشا کردم ... گریه های پدرم را . نگاه های اویی که با اینکه نامزد دارد و هنوز ...
مادر خسته ام را ... فیلم بازی کردن عمه هایم را و نگاه شیطانی زنعمویم را و دو رویی افراد دور و برم را ... و پدری که با صدا برای دخترک جوانش میگریست ...
و در آخر آسمان و خدا را ... نگاهش کردم ...آری یادم است حتی در ذهنم با او هم حر شادمانی بی سبب ......
ما را در سایت شادمانی بی سبب ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ekhateratman-tarik-fateme742 بازدید : 132 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:02